❃↫ ? « بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن » ? #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :3⃣

#نیمه_پنهان_ماه

✍ به روایت همسر شهید
نفس های آخر رژیم شاه بود که یک بار دیگر مرتضی را توانستم ببینم. او دیگر تنها نبود. عده زیادی با او هم فکر و همراه شده بودند در پوست خود نمی گنجید و مرتب در حال فعالیت با تعدادی از جوانان می پرداخت، تا اینکه بر اثر حماسه های این جوانان حکومت ظالم شاه جای خودش را به اسلام ناب محمدی(ص) سپرد …
در مورد آن روزهای پر التهاب قبل از انقلاب مادر مرتضی نقل می کرد:
یک روز عصر آمد خانه، ‌از زیر لباسش چند عکس امام بیرون کشید و زیر شن و ماسه هایی که گوشه حیاط ریخته شده بود ‌چال کرد. تا قبل از خواب مدام از امام و انقلاب می گفت. شب از نیمه گذشته بود که صدای در بلند شد، ‌مأمور ها بودند. با زور هم که شده به داخل خانه ریختند. از اتفاق اولین جایی را هم که گشتند زیر همان رمل ها بود. این طولانی ترین و دقیق ترین بازرسی ای بود که تا به حال از خانه ما انجام داده بودند، اما هر چه گشتند کمتر پیدا کردند. دست آخر،‌ دست از پا دراز تر برگشتند.
یک ساعت قبل از ورود آن ها سیدی نورانی را در خواب دیده بودم که می گفت: « عکس های من را از زیر این رمل ها بیرون بیاورید.» مرتضی را بیدار کردم و جریان را به او گفتم، ‌مرتضی هم عکس ها را زیر خاک باغچه پنهان کرده بود.
خدا خیلی رحم کرد، چون آن روز ها رژیم منحوس پهلوی آخرین دست و پایش را می زد و اگر این بار مرتضی را می گرفتند، معلوم نبود چه بر سرش می آوردند.
انقلاب که پیروز شد، خیلی از جیره خواران شاهنشاهی در حال فرار بودند،‌ رئیس پاسگاه جلیان نیز همراه خانواده قصد فرار داشت. جوان های روستا، که سال ها سایه شلاق های این مرد را بر تن خود حس کرده بودند، ماشینش را احاطه کرده و با چوب و چماق به ماشینش می زدند. مرتضی تا جریان را شنید، سریع خود را به آنجا رساند. جمعیت را متفرق و به آرامش دعوت کرد. بعد خودش آنها را تا فسا همراهی کرد تا به زن و بچه این فرد بی احترامی نشود.
این کار مرتضی تا مدتها زبان زد مردم روستا شده بود، چون بیشترین کسی که از دست این مرد شلاق خورده بود، همین آقا مرتضی بود.
پس از پیروزی انقلاب، خیلی طول نکشید که مرتضی لباس مقدس پاسداری پوشید و به خیل کبوتران سبز پوش سپاه پیوست. پس از مدتی که درگیری با ضد انقلاب در کردستان شروع شد او به همراه تعداد زیادی از پرسنل زحمتکش سپاه راهی کردستان شد. این ماموریت حدود 9 طول کشید. یادم می آید در آن دوران که هنوز جنگ و جبهه ای نبود وقتی مردم روستا شاهد بازگشت سرافرازانه این عزیز بودند گروه گروه به منزل پدر ایشان می رفتند تا از مرتضی درباره ی آن مناطق مطالبی دستگیرشان شود…
? منبع:پیشانی و بوسه(جلد 6، شمع صراط)

#ادامه_دارد…✒️
? جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات ?

#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_و_عجل_فرجهم

لینک قسمت ا‌ول ? https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/14149465

لینک قسمت دوم ? https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/14211364

موضوعات: اهل بیت  لینک ثابت



[شنبه 1396-11-28] [ 10:50:00 ب.ظ ]